ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شب ششم محرم 3 - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :172
بازدید دیروز :304
کل بازدید ها :6140821

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

 ***نقل و درج اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***
با آن که در ره است خطرها و بیم ها
سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها
‏اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
‏در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها
سخت است کار با پدر از دست داده ها
‏ای وای از شکستن قلب یتیم ها
یا اذن رفتنم بده یا جان من بگیر
‏تلخ است حرف «نه» ز دهان کریم ها
‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده ای به یاد مدینه، قدیم ها
‏من را ببخش نام تو  را داد می زنم
‏قصدم نبود بشکند این جا حریم ها
اما تنم به زیر سم اسب نخ نماست
‏مانند فرش های قدیمی، گلیم ها
سوغات کربلا برای مدینه است
‏عطری که برده اند از تن این نسیم ها
حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
‏معنای سایه های «بلا»ها، «عظیم»ها
***حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***

آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده
***علی اکبر لطیفیان***

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
***علیرضا لک***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<